روزگار عجیبیه
عجیب تر از اون کلکی که آسمون بهمون بسته،
خدا،یه حکم آسمونی،
خدایی که خلاصه میشه تو عرض بدن شاپرک های جیر جیرک صفت،
خدایی که مست میکنه از غصه،
خدایی که نقشJoker بودن رو خوب میفهمه،
خدایی که... اینروزا تو هر شکل و لباسی ظاهر میشه،
آدمک ها با صورتک های استخونی آیه ها رو میشمارن،
و من تو پس مونده های ذهن تخمه شکنم سر در گم میشم
از این همه نفهمی آدم های ساده و رنگی،حقارت،تحمل،حس کمال،و ایدئولوژی که از مقعد شروع میشه،و از درد زیاد عشق ها رو به سیخ میکشه،
از واژه غریب خود آ،که وقتی پا میلرزه معنی خدایی رو پیدا میکنه تو این همه سردرگمی،و آخرش هم گم میشه بین این همه چهره های طاعونی و آدمک هایی که گردن کش هستن از نزدیکی خدا،خدایی که حاشیه نشین کتاب های کفر میشه،
لجم میگیره از این تسلسل،از این دور باطل،
تو این باور خشکیده قشنگه وقتی کفن میدوزی از پوست تن،و عاشق خدایی میشی که همین نزدیکیه
„و خدایی که همین نزدیکیست„
زندگی دوخت همانی کفنی است که لابلای بخیه هایش خدا را یادمان میرود ......
قشنگ نوشتی زندگی را هر چند تلخ....
و خدایی که در این نزدیکیست و ما در دورترین نقطه ممکن از اوییم
http://www.ghasedak-flight.blogfa.com/
این یه بچه پرو که ما حالشو گرفتیم تو هم یه کم با هاش ور برو ....
ممنون داداش
سردرگمی و سردرگمی و همین و همینو
حال همیشگی ماهاست،این.
سلام داداش روزای بی خوابی،call of duty با طعم محسن چاوشی...
خوبی داداش؟کم پیدایی!
دلک گرفته از این همه دردی که نیست و هی خیالمان که هست.
ای مرد قانون تو رفتی با ادم ... ساکن در هتل عادل اباد پایه شدی؟
کاکام دیگه چیکار کنیم
شما خب سایه تون سنگینه و ذات ما هم خراب
عادل آباد بودن هم یه نوع زندگی کردنه
اینجور که میگفت اونجا بهشتیه واسه خودش