ترنج

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی گفتم منم غریبی از شهر آشنائی گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری گفتم بر آستانت دارم سر گدائی گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی گفتم بمی پرستی جستم ز خود رهائی گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائی گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئی هوائی گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند گفتم حدیث مستان سری بود خدائی شعر ترنج„خواجوی کرمانی„
نظرات 2 + ارسال نظر
زریر چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 http://saansiz.ir

چیکار این دوست ما داری؟
بی خی پسر.
بازداشتگاه خوش میگذره یا نه؟

سلام داداش
شعر پاطلایی یادت نیست
میگفت هر کس با مهرداد لوتا در افتاد
...
باشه بیخیال
هنوز نرفتم بازداشت باید برم بازداشتگاه قرارگاه رییس بیاد با اون برم

زریر پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 http://saansiz.ir

سلام.الان با گوشی ام.گفتم قالبت رو تست بزنم.حتما یه بارم که شده با pc ببین.اینجا خیلی ساده تر نشون میده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد