نفس های آلوده

زخمهام رشد میکنن به درون، طوری که دیگه با نفس هام تو رو شکر نمیگم و از درون کفر می ورزم هم به تو،که تفسیر به رای شدی،و دنیا مفسرت، هم به خودم که کور شده ی چاهک روبرومم البته نه از تورم عقده ها که باید تلو تلو بخوریم زمونه مون رو نه از ترس سیاه کار و مسخ شده سنگ گرانیت نه از شعله های کبریت و دماغ های بو گرفته، بلکه از پیچش هوسهای درونی ام که تا نگاه میکنی زخمه و شهوت هر ثانیه زندگی بدون تو هوسی است که تازگیها باهاش میدوم تا ازش عقب نمونم، امروزم به خودم دروغ میگم، "شاید" فردا رو کاشتم، („„چه کسی گفت:خداوند شبان همه است ،و برادر ها را تا ته دره ی سبز رهنمون خواهد بود، من شبان رمه ی خود بودم و کسی آن بالا خود شبان من معصوم نبود غفلت من رمه را از دست داد غفلت او شاید هم از ایندست مرا هم از ایندست تو را رمه را همه را... ”شهیار قنبری"")