خسته

خیلی وقته هر شب دارم تو غربت تنم خودمو بالا میارم یه جورایی خسته شدم از سر خوردن تو گذشته هرچقدر جلوتر میرم پس میندازم خودمو شب ها دیگه واسم حریم خدایی نداره شدم یه صفر مطلق شب که میرسه باز میبینم همونم ولی کمتر یه نوع خود آزاری و چندش از این تکرار و زخم رعشه ی خنده هام ،دارم خوب و بد رو میسازمو باز خودمو به خاک میندازم روز به روز خرابتر میشم خراب خراب "دست به قنداق نمیرود تفنگ غلاف میشود دهان اصلا نمیچرخد راه هم نمیرود روز به شب نمی نشیند”

همیشه از شعار دادن بدم می اومده این روزا همه می کوشن لایق بشن فقط با یک جلمه امان از مدینه،دل و کنده از سینه بسه دیگه ... تو دنیای مجازی هم دنبال فاطمه از بقیع تا کجا...؟ من از خدا کردم طلب بخدا خون جگر همه دنبال التیام دل شکسته با نام زهرا زهرایی که خلاصه میشه تو یه سربند معتقدهای مست همه تو این روزا حاجتشون یادشون می افته کیو دیدی که حاجت نداشته باشه و اشک بریزه؟ کی فاطمه رو فهمیده؟ کی میدونه میدونه تو دلشون یا تومون بی کششون چی میگذره؟ هنوز چشم ها خیس هستند و حرف سایز کر.. دختر همسایه و خونه خالی ملت بی عار و امت بیمار خداییش کدومتون راهتون فاطمی هست؟ حتی تو این روزها یه جورایی سرم میره واسه دل و تو و مثل تو خدایا نذار حرمت فاطمه بازیچه نظرهای مردم باشه