قبر نیست یک مخابرات متروکه

یاد اون مخابرات متروکه افتادم باهمه خاطراتش تا یادم نره که هنوزم سرآبی هست که وقتی میرسی بهش آب باشه خبردار،پرچم،فحش های زیر لب سرمای ثابت آسایشگاه متحرک و فضای نمناک بازداشتگاه، بیخوابی های جبرگونه، افغانی های "س" نما، وسط پاهایی که فقط ادعا بود نه...، و منی که مث آدم بده توی قصه اون وسط فقط نقش ”اخراجی ها”رو بازی میکردم مثل علف هرز تو دنیای کفری، کسایی که فقط دلتنگشونم دلتنگ "س و” که با همه بی سوادیش من در برابرش... خجالت میکشم پسری که فقط صفا و سادگی رسمش بود و متهم ها چایخوری همین صفا و معرفتش بودن „س و„ که روز آخر فهمیدم جورایی یه خدا رحمت کند فخر النساء را... رفت و دم از چیزی میزد که معنیش هم نفهمیده بود „س2„ که ناموس به باد میداد و ولی واسه همشون واقعا پدر بود،و غصه نون شبه بچه هاش،حتی اگه به ضرر خودش تموم میشد،خداییش دمش گرم، رییسی که آخرش هم نتونست به مکتبش برسه یه جورایی یاد حسن پپه می افتم و مرد ادعایی که رییس هم پیشش زانو میزد و میلیاردی که شب نشین خلوت شبونه هام میشد „گ„ که پاک اومد،ولی روزای آخر از من جلوتر بود اغفالگر چغاله ها „گ2و„ که شد ثانی دوم زندگیم „س و„ که دلش مث خودش سیاه نبود „گ„ که وقتی از پیشم رفت فهمیدم داره از غصه مست میکنه و خرابه نشین سوراخ هایی شد که ما با دوزاری اندازه اشو میگیریم „س و„ که کیک های شب جمعه ای کارت شارژش میشد بدور از چشمهای بقیه و تو اون لباس فکر میکرد پسر پطروس خان یونجه بره البته واسه مردمی که هم محلیش بودن،خدا به داد بعدش برسه „س 2„می که وقتی نماز میخوند من محو تماشای نگارم میشدم از خلوص نیت فکر کنم برادری هم نداشت، عاشق رفاقت های نئشه ای بودم 9 ماه سرد و گرم رو با همشون مزه کردم حتی دلم واسه از پنجره صبح با اون مجری خوشکلش تنگ شده 9ماه خاطره ساز شدن حالا من موندم با این همه خاطره چیکار کنم؟