کلک آسمونی

روزگار عجیبیه عجیب تر از اون کلکی که آسمون بهمون بسته، خدا،یه حکم آسمونی، خدایی که خلاصه میشه تو عرض بدن شاپرک های جیر جیرک صفت، خدایی که مست میکنه از غصه، خدایی که نقشJoker بودن رو خوب میفهمه، خدایی که... اینروزا تو هر شکل و لباسی ظاهر میشه، آدمک ها با صورتک های استخونی آیه ها رو میشمارن، و من تو پس مونده های ذهن تخمه شکنم سر در گم میشم از این همه نفهمی آدم های ساده و رنگی،حقارت،تحمل،حس کمال،و ایدئولوژی که از مقعد شروع میشه،و از درد زیاد عشق ها رو به سیخ میکشه، از واژه غریب خود آ،که وقتی پا میلرزه معنی خدایی رو پیدا میکنه تو این همه سردرگمی،و آخرش هم گم میشه بین این همه چهره های طاعونی و آدمک هایی که گردن کش هستن از نزدیکی خدا،خدایی که حاشیه نشین کتاب های کفر میشه، لجم میگیره از این تسلسل،از این دور باطل، تو این باور خشکیده قشنگه وقتی کفن میدوزی از پوست تن،و عاشق خدایی میشی که همین نزدیکیه „و خدایی که همین نزدیکیست„

انسانیت

گاهی میشه فقط شنید، که بودن حرمتهایی که الان صدای شکستنشون از دل شنیدن ها میان گاهی میشه با سکوتت فریاد زد و خالی شد از هر چی که وجودت رو از کثافت پر کرده و تو این میان فقط زنده باشی به این امید که خالی از وجود نباشی لزج از انزجار است زمانه جاری چه مهم است پاک باشد یا خاک به راستی که آدمی را چه قیمتیست ارزان!!! و چه حیوان عجیبیست انسان انسان ستاره لیستی ناطق و کامل ممکنه ناطقش من باشم ف.ح.ش بدم وقتی که هذیونی بشه حرفام، وقتی چوب لباسی بهم گیر کرده باشه و جرمت هم توهین به لباس باشه حتی وقتی نفهمم که نافهمم که بخوان اینجا منطق 300 صفحه ای رو یادم بدن یا بخوام هرمونتیک باشم وقتی صورت سیلی خورده سایه ام هم از آدم بودن متنفره از اینکه تاریک شب باشم و از شب بی انتها بگذرم خب شاید کامل هم باشم نه این یکیو نه یه هیچ مطلق هیچوقت نمیتونه یه انسان کامل باشه من هیچوقت آدم نبودم و نمیشم آدم نیستم که باشم و لالایی مرگ بخونم واسه بودن هام که خاطراتم کلانتری ذهنم بشه خدایا به حرمت نفس های سبز از من چیزی نساز که نیستم